انگور شانی
اکتبر 12, 2018 ۱ دیدگاه
از چه میهراسیم
حالا که قطره قطره جان ما را نوشیدهاند
و مستانه هایوهوی کنان میرقصند
حالا که پاهایشان بر ما غش میکنند
حالا که بر زمین اگر فرو بیفتیم
زمین ترک برمیدارد و از درد نعره میکشد
حالا که دیگر نه سکرآوریم و نه خندهافزا
نه سرخیم و نه زیبا
حالا که از شاخههامان جدا کردهاند مارا
له شدهایم زیر آماج پاها و پاها
ساقههامان شکسته، دانههامان شکسته
نه مستیم و نه مستانه، نه انگوریم و نه تفاله
از چه میهراسیم
حالا که اینچنین سخت ما را بسمل کردهاند
و هر قطرهای از خونمان ورم رگهاشان است
و آسودگی خوابهاشان و فزونی عیششان
کابوس همیشگیمان، زندگی مداوممان
ما در پوستهی یارانمان دفن شدهایم
حالا که تکههای متلاشی درهمیم
و بسیار سخت شدهایم
حالا که بر زمین اگر فرو بیفتیم
زمین زخمی میشود و نعرهای از درد سر خواهد داد
چرا بر سرهایشان فرو نمیافتیم؟